سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق

حسرت جمعه 87/6/22 ساعت 3:35 صبح

زندگی رنگ تنهایی است و عشق رنگ اندوه

دوست دارم

در این تنهایی بسازم نه اینکه با زندگی بسوزم

دوست دارم

گرمای عشق تن یخ زده ی اندوه را ذوب کند اما می دانم که

این گونه نیست ، عشق همیشه تنهایی می آورد

دوست داشتن صدای فاصله هاست

پس !!!

خوش به حال ماهیان دریا که عاشق آب هستند

و همیشه در عشق خود غوطه ورند

خوشا به حال کسی که " عاشق " است

 و عشقش روشنی بخش " قلبش "                                عشق وصل نیست! شادی نیست! گاهی جدایی و غم و حسرت است. پس از عشق

 

 پرهیز کن ! حیف است ، مگذار قلب پاک و مهربانت با غبار عشق آلوده گردد، حیف است

 

 چشمان سیاه و زیبای تو روزی برای غم جدایی اشکبار شود

 

 

گریه کردم تا بدونی زندگی بدون غم نمیشه

 

 

اگر اسمان هم از رنگ ابی خسته شد تو امید ت

 

 

را هیچ وقت از دست نده

 

 

مگه تو نگفتی که دوستم داری پس چرا تنهام گذاشتی

 

  

 

شبی غصه ها را صدا می کنم حساب دلم را جدا می کنم

 

چه دارم به جز یک دل سوخته دلی از شرار غم افرو خته

 

غم دل که جان را شرر می زند بدین سینه هر لحظه سر می زند

 

به هرکس که رو کردم او پشت کرد کف باز امید را مشت کرد

 

تبسم به رویش زدم اخم کرد رخ طفل جان مرا زخم کرد

 

ندا یم شنید ید و پنهان شد ید به پنهانی من نمایان شد ید

 

کسی در به روی دلم وا نکرد ز روزن کسی هم تماشا نکرد

 

نپرسید از من کسی درد مرا که چون می گذارم شب سرد را

 

من و غم دو همزاد دیرینه ایم من و غم دو همزاد دیرینه

 

 

 

تو ای خدای مهربان خــودم تنها تنها دلـم چو شام بی فردا دلم چــو کشتی بی ناخدا به سینـه

 

 دریـا دلـــم تــو ای خدای مهــربـان تو ای پناه بـی کسـان به سنگ غم مشکن دگرچو شیشه

 

 مینـا دلم تو هم برو ای بیوفا مبر بر لب نام مرا دل تنگم بیگانه شد نمیخواهد دیگر تو را نشان

 

 من دیگر مجو حدیث دل دیگر مگو دلم شکسته زیر پا نمی خواهد دیگر تو را تو ای خدی

 

 مهربان تو ای پناه بی کسان به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه


نوشته شده توسط: کوچه های بی کسی

ای کاش سر نوشت جوردیگرمی نوشت جمعه 87/6/15 ساعت 12:27 عصر

ای کاش می دانستی عشق من برای تو بارانی بود در بهت زمین تشنه غربتت پرواز پروانه ها بود بر روی ساقه های مهربان گندمزارت ای کاش می

دانستی عشق من پشتوانه هزار کندو بود بر هزاران گرده افشانی در میان تنهایی مزرعه آفتابگردانت ای کاش می دانستی چشمان مهربان این من

عاشق توان دستانت بود در هنگام نوازشها قدرت پاهایت بود در هنگام راه رفتن ها تو خورشید بودی تو ماه بودی در فراسوی مرزهای نامهربانی تو صداقت عشق بودی برای من تو ندانستی قناری تنها آواز نمی خواند تنها می گرید قناری تنها می میرد...

 

رفتی تو باز ماندم با کوله بار اندوه عمریست بی تو این دل گردیده یار اندوه کس نیست تا بگیرددستان خسته من صد بار جان سپردم در چشمه سار اندوه از ره رسید امشب شب زنده داری من یا رب چه سوز دارد شبهای تار اندوه 

از صد هزار انجم در آسمان چشمت ما را چه بود قسمت؟جز چوب دار اندوه تا با نگاههایت من را ز من گرفتی مسکن گزید این دل در شوره زار

اندوه غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد من در این ویرانه ها

احساس غربت می کنم می روم قلب تچشمهایم خیس از باران اشک و انتظار من به این دوری خدایا کی عادت می کنم ؟ و را پیدا کنم برق چشمان

تو را معنا کنم می روم شاید که در دشتی بزرگ معنی عشق تو را پیدا کنم می روم تا با نگاه گرم تو این دل دیوانه را شیدا کنم می روم عاشق شوم همچون نسیم غنچه های عشق را تا وا کنم 



نوشته شده توسط: کوچه های بی کسی

تقدیم به عاشق ها چهارشنبه 87/6/6 ساعت 2:31 صبح

نمیدانم چرا رفتی ...
نمیدانم چرا !!! شاید خطا کردم

و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو

آسمان چشمهایم خیس باران شد
و بعد از رفتن تو

تمام هستی ام زین رو به آنرو شد


و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

وفهمیدم  تو نامم  را از یاد خواهی برد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفاییها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم...

 


و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا !!!
شاید به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

 

سهم تو طناب داره

 

 

دیگه از خستگیام خسته شدم

                           دیگه از نگاه عاشقانه بسته شدم

میزنم تیغ به بند بستگی

                           مگه آزاد بشم ز خستگی

بسه تنهایی دیگه توی قفس این نگاه رنگی مداد

                          بسه این قفس بدون هم نفس

دیگه بسه تشنگی بدون آب

                          خوردن فریب و نیرنگ سراب

واسه هر کی دل من تنگ میشه

                           تا میفهمه دلش از سنگ میشه

 

 

 

می نویسم "د ی د ا ر" 

تو اگر بی من و دلتنگ منی

   یک به یک فاصله ها را بردارکا

 

 

من تو را تا بی کرانها

من تو را تا کهکشانها

از زمین تا آسمانها

دوست دارم می پرستم

من تو را همچون احورا

من تو را همچون مسیحا

همچون عطر پاک گلها

دوست دارم می پرستم

من تو را با هستی خود با وجودم

عاشقم با خون خود با تمام تار و پودم

من تو را با لحظه های انتظارم

عاشقم با این نگاه بی قرارم

من تو را همچون پرستو

یاسمن ها،نسترن ها

من تو را با هر چه هستی

دوست دارم می پرستم


نوشته شده توسط: کوچه های بی کسی

با من بمون یکشنبه 87/6/3 ساعت 1:56 صبح

         

بازم احساس تنهایی میکنم.تنهای تنها در سرزمینی نا اشنا میان حقایقی که از

 

ان گریزانم در این هنگام دنبال کسی میگردم تا حرف دلم رو برایش باز گو

 

کنم اما وقتی از همه کس وهمه چیز ناامید می شوم به خلوت ترین مکان پناه

 

می برم وبه دور از چشم دیگران اشک می ریزم اشک هایی که بیان کننده

 

درد های درونی ام هستند ودر میان اشک هایم تو را صدا می زنم ومیخاهم

 

که کنارم باشی ولی تو نیستی عزیزم وفقط یاد توست که به من ارامش میده

 

بیا پیشم امروز بیش از اندازه به تو محتاجم ....باورم کن...                   

می نویسم اری من می نویسم از عشق برایت حرف می زنم تا تو باور کنی

 

چقدر دوستت دارم عشق را معنا می کنم تا بفهمی معنای عشق من تویی من

 

زندگی می کنم تا بدانی برای تو زنده ام ای تمام زندگی ای همه هستی من...

 

وقتی سکوت می کنم تو فکراینم که تا کی با من می مونی وقتی تو چشمات

 

خیره می شم می خوام که از چشمام حرفمو بخونی وقتی سرمو روی سینه تو

 

میزارم دوست دارم با صدای قلبت اروم بشم وقتی دلم میگیره دوست دارم با

 

اغوش گرمت تمومه دل تنگی ام یادم بره وقتی بهت می گم دوستت دارم

 

مطمئن باش از ته قلب میگم...

 

یادت در ذهنم وعشقت در قلبم عطر مهربانیت در تمام وجودم است عزیزم

 

محبت را در پاکی نگاهت صداقت را در وجود مهربانت معنی کردم بدان

 

که زیباترین لحظه هایم در کنار تو بودن است...

                               ... بی تو می میرم...         

نمی دانم زندگی چیست...؟

 

اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام

 

اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان

 

زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست

 

زندگی به من اموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکایم به من نیاموخت

 

که چگونه زندگی کنم...


نوشته شده توسط: کوچه های بی کسی

تنهای یکشنبه 87/5/27 ساعت 1:13 صبح
 

دیروز ها...

دیروز ها کسی را دوست می داشتم...

اما...

اما امروزها...تنهایی...تنهایی...

تنها...تنهایی را دوست  دارم...!

 

 

 

تنها کودکی کردم تنها به دنیا آمدم

تنهای تنها دنیا رو میدیدم تنهای تنها آسمونو حس میکردم

تنها بزرگ شدم تنها به سرانجام اندیشیدم

تنها پایان کارم رو تنهایی حدس زدم تنها با تو حرف میزنم

تنها ، دلم رو با تو قسمت میکنم تنها ، تنهای یمو با تو لمس میکنم

تنها هستم ، تنهای تنها تنها زندگی خواهم کرد

تنهای تنها خواهم بود تنهایی با من یکی شده

بر لوح سرنوشتم تنهایی حک شده و منتظر مینشینم

البته ، تنهای تنها برای رسیدن به آرامش

برای رسیدن به خدا تنهای تنها 

خسته ام

خسته

هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد

بی تو خاموش ام

من به دنبال سحری سرگردان می گردم

تو سخن می گویی من نمی شنوم

تو سکوت می کنی من فریاد می زنم

با منی با خود نیستم

و بی تو خود را در نمی یابم

دیگر هیچ چیز نمی خواهد و نمی تواند تسکین ام بدهد

حقیقت بزرگ است و من کوچک ام

با تو بیگانه ام

مرا با خود آشنا کن بیگانه من

مرا با خودت یکی کن.


نوشته شده توسط: کوچه های بی کسی

   1   2   3      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
112845


:: بازدیدهای امروز ::
9


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

عشق

:: لینک به وبلاگ ::

عشق


:: دوستان من (لینک) ::

دست نوشته
خط بارون
اس ام اس طنز بدو بیا بخون
امیر
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
دیگر نباید خفت!!!


:: لوگوی دوستان من ::



















:: خبرنامه ::